ضحاي عزيزتر از جانمضحاي عزيزتر از جانم، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

★ضحــــا بهترين هديه از خــــدا★

عكس 4

  اين لباسو مامان جون برات بافته كه در مراسم اربعين حسيني كه خونه مامان بزرگ  برگزار شد پوشيده بودي.دستش درد نكنه. اين لباسو به همراه پاپوش ها عزيز برات بافته دستش درد نكنه.               ...
24 دی 1391

از شير گرفتن ضحا

عزيز دل مامان بعد از تولدت تصميم گرفتم كه از شير بگيرمت.ولي نميدونستم چه جوري. چون انقدر به شير خوردن وابسته بودي كه خدا داند.شبها قبل از خواب تا شير نميخوردي خوابت نميبرد.ولي چون بابا علي دو روز بعد از تولدت رفت مآموريت صبر كردم تا برگرده چون نميخواستم عزيز دلم اذيت بشه هم دوري بابايي و هم از شير گرفتن،براش خيلي سخت ميشد بابايي  روز جمعه رفت و دوشنبه برگشت ومن هم از روز سه شنبه ي هفته ي قبل تصميم گرفتم كه ديگه به ضحا جونم شير ندم.درسته كه دلم نميومد و خيلي ناراحت بودم،از طرفي بد جوري هم سرما خورده بودم و اين سرما خوردگي هنوز هم بعد 10 روز ادامه داره ولي شنيده بودم كه اگه بچه رو   از شير ب...
19 دی 1391

پيشرفتهاي ضحا در اين ماه

ضحاي عزيزم تا امروز كه 2 سال و 1 هفته و 3 روزته،خيلي پيشرفتها كردي هم از لحاظ آموزش با بن بن بن و هم از لحاظ حرف زدنهات. اين كلمات رو روي كاغذ مينويسم و تو برام ميخوني. آب..................................آب بابا.................................بابا گل.................................دل(dol) مو.................................موووو پا..................................پا مامان............................مامان اسب.............................اپ سگ.............................سد دست..............................دست چتر.................................دتر دختر......................
17 دی 1391

خاطرات روز تولد

    سلام ضحا جونم عزيز دل مامان خيلي عاشق تولدي و با نزديك شدن به تولدت يه شاخه گل برميداشتي وبا تكون دادن گل به اين طرفو اون طرف شعر تولدت مبارك رو ميخوندي به خاطر همين برات يه مراسم تولد بدون آهنگ برگزار كرديم. چون ماه صفر هنوز تموم نشده عزيز دلم. يك هفته بود كه شب و روز نداشتم و كارهاي خونه رو انجام ميدادم. تو خريد وسايل هم بابا علي به من كمك كرد و سنگ تموم گذاشت. دستش واقعآدرد نكنه تو اين چند روز خيلي كمك حالم بود. البته مامان جون هم به همراه خاله جون چند روزي اومدن خونمونو به من كمك كردند، دستشون درد نكنه تا اينكه روز تولدت يعني چهارشنبه ششم دي رسيد عزيز دلم ش...
8 دی 1391

تولد 2 سالگي پرنسس مامان و بابا

                        دو سال پيش در چنين روزي خداوند يك گل رو به زمين هديه داد                           زمين اون گل رو به دست سرنوشت داد                           سرنوشت اون گل رو در قلب ما كاشت               &n...
6 دی 1391

عكسهاي آتليه

  يكماه پيش با بابا علي تصميم گرفته بوديم كه نزديكيهاي تولدت بريم آتليه و عكس بندازيم. ضحا جونم بلاخره عكسهاي آتليه بعد از 10 روز آماده شد   سلام بر همگي دوستان           عاشق اين عكستم ضحا جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون                                       ...
3 دی 1391

خاطرات شب يلدا 91

                       شب يلدا،شبي ست كه در آن انار محبت دانه مي شود و              سرخي عشق و عاطفه نثار كاسه هاي لبريز از شوق ما                    شبي كه داغي نگاه هاي زيباي بزرگتر هايمان                     در چشمان كودكانمان اوج ميگيرد و بالا ميرود         ...
2 دی 1391
1